پایگاه رسمی انجمن ادبی شهرستان رامهرمز

معرفی شاعران،معرفی کتاب،همایش ونشست های ادبی اداره ارشاداسلامی شهرستان رامهرمز

پایگاه رسمی انجمن ادبی شهرستان رامهرمز

معرفی شاعران،معرفی کتاب،همایش ونشست های ادبی اداره ارشاداسلامی شهرستان رامهرمز

اشعارشاعران انجمن

چندشعر از شاعران انجمن ادبی شهرستان رامهرمز 

 


تا جنس خراب و بد ملاطی داری

هر روز برای من بساطی داری

هرقدر که از تومیکشم کافی نیست

ای جنس عمل نکرده قاطی داری

محمدکردزنگنه


بنویس طلایه دارروزاست هنوز

زهرقلم توسنگ سوزاست هنوز

درگریه برای دوستان گاه بخند

لبخند٬کلام ذی نفوذاست هنوز

حمداله احمدی


سفربهانه خوبیست تا رهابشوی

مسافر حرم  یار آشنا  بشوی

کناربقچه ی بغضت مرا دعابکنی  

وعاشقانه ترین خلوت  دعابشوی

زلال  قطره اشک مرا شبی ببری

کنار زمزم  دل زائر  صفابشوی

تمام پنجره ها روبه شهر قلب توأند 

شبی که مقیم وقوف درمِنیَ بشوی

بروسفربسلامت؛خداکندکه شبی...

ولی خدانکندازدلم جدابشوی

سیدشهاب الدین طباطبایی


تااینکه قلم هوای گفتن دارد

هر واژه امیدی به شکفتن دارد

پاییزترین فصل غزل هایم شد

باغی که هنوز میل خفتن دارد

سیدجمال دردارپور


نبودنت را

قطره قطره میشمارم،

راستی ...

چند دریا گذشت؟

صدیقه(مریم)کردزنگنه



گهواره ی کودکیم

درخانه پدری هنوزتکان میخورد,,,,,

وقتی

گهواره سرنوشت

مرابه هرسومیکشاند

عصمت مانگشتی


درخلوت چشمهامان خیره میشوم

به فرم نگاه وقاب لبانت

چقدرغرق دررویای باتو بودن شوم

ومرور کنم دستهای پینه بسته ات را

کجایی...

که بازهم سفره تنهایی ام را انتظار میکشد.

لیلا کردزنگنه(سایه)


مثل بیدم هرنسیم ساده می لرزاندم

خاطرات زرد یک پاییز می ترساندم

چشمه ام خشکیده دراین سنگلاخ مهرو کین

شرجی ظهر عطش لب تشنه می سوزاندم

می وزد بادی غریب از خشکنای جاده ها

شاید ان پاییز باشد انکه می خشکاندم

خواب دیدم دستهای ساده و سبز کسی

می برد تا درمیان یاسها بنشاندم

می کشد دست نوازش بربهارم هرنسیم

برچمن چون بید مجنون یال می افشاندم

دستهایم اشیان سهره ها و سارهاست

صدقناری عاشق و اوازه خوان می خواندم

خوب می دانم که روزی از دیار افتاب

یکنفر می اید و ازریشه می رویاندم

بعداز ان بی برگ و باری ها بهارم می رسد

جامه ای از جنس گلها سبز می پوشاندم

می شوم همسایه ی احساس سبز پونه ها

جویباری هرسپیده اب می نوشاندم

محمدرحیمی(رحیمی رامهرمزی)


انگشت های من مدام

شرح دوری تورا

ترانه می کنند

چه بیهوده لابلای حروف چرخ می زنم!

شعرخوب

لمس دست های توست

رویاابراهیم نژاد(عضوافتخاری)


قبیله ی تنهایی

درمن

به شورش برخاسته

تنهایم مگزار

به دست هایت

به پیش گویی و

به آ تش افروزی چشمهایت.

وبه ارتش روئین تن لبخندت، محتاجم.

تنهایم مگزار. که سرنوشتم را

جزچشمهایت.

هیچ صورت فلکی. توان رصد ندارد.

نژاد از یک قبیله داریم و از دو اندیشه

که فاصلشان را. هزار سال نوری راه است.

تنها، قلب هامان هم قبیله اند

دست در دست من بده

تا هر آ نچه قبیله است

در آ غوشمان ،به اتحاد در آ یند

ملک میرزامحمدرحمانی



من، تو

و خیابانی که میرقصد زیر پایمان...

در احساس دیروز ...

تلاقی دو عشق...

یک پنجره

و دستهایی ک دراز مبشوند تا بی نهایت

و می بارد زیبا نگاهت چون باران

و من عشق را با تو معنا کرده ام...

مریم موسوی


آبستنم ازدرد

وخیالی که یا میرسد به تو

یا....

میرسد به تو....

این یعنی تکراربیهودگی

وقتی که میدانیم به هم نمیرسیم

ومن به ناچار

تمام زنانگی ام را عق خواهم زد

فرشته الیا


کاش

روی زمین

بندمی شدی

یادتو

دلم را

هوایی می کند

احمدکردزنگنه


چشم‌هایم را

به نابینایی هدیه می‌کنم

تا بر آن کسی که دست داردُ

در حسرت پا است

آن کسی که پا داردُ

در حسرت دست است

آن کسی که دست و پا داردُ

در حسرت دیدن آن‌هاست

آن کسی که در حسرت گِله از این‌هاست و . . .

نیفتد

و با خود می‌اندیشم

به راستی خداوند

در ناقص ساختن بنده‌هایش

گِل کم می‌آورد یا حوصله....؟؟؟!!!

هاشم مؤمنی(سیشه)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد